آرسینآرسین، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آرسین حبیبی شاهزاده مامان و باباش

98/8/10

امروز تو دلیجان با یه پسر ناز دوست شدی باهات کلی بازی میکنه با هم دوستیت دنبال بازی میکنه میترسونتت تو بهش میگی هیولا هرچی میگیم اسمشو بگو بازم میگی هیولا ...
22 آبان 1398

98/8/10

امروز هم تو دلیجان خونه خاله مریم هستیم قناری دارن با دوسس پیش قناریها بازی میکنی ...
22 آبان 1398

98/8/9

امروز اومدیم دلیجان عروسی خاله نسترن تو تالار فقط میگی بشینید کنار من نرقصی یخورده با بچه ها بازی کردی  ...
22 آبان 1398

98/8/8

امروز هالوینه عمو موسقی اومده دوستات خودشون رو درست کردن تو هم میوه هاتو اوردی مهد   ...
22 آبان 1398

98/8/7

فردا تو مهد کودک جشن هالوین دارید بابا یاسر کلی امشب برات میوه تزئین کرد تو هم بهشون میگی هیولا فقط هرکاری کردیم نزاشتی رو صورتت نقاشی کنیم دوست نداری ...
22 آبان 1398

98/8/2

امشب اومدیم خونه عمو مهدی و خاله سپیده یه سگ دارن اسمش کوکو هست خیلی نازه تو هم کلی دوستش داری همش بهش کاکائو میدی کرانچی میدی بوسش میکنی بهش میگی کوخو عزیز مهربون مامانی ...
22 آبان 1398

98/7/30

امروز تو مهد کودک تولد دوستت امیرعلیه کارت دعوت برات فرستاده تو هم یه کتاب قصه براش کادو بردی عمو موسیقی اومدی کلی رقصیدین خیلی بهت خوش گذشت چون همش میگی امیر علی ...
22 آبان 1398

98/7/28

وای وای مامانی نشسته بودم یکدفعه دیدم از پله های آشپزخونه میپری پایین 3 تا پله رو با هم میپری من دارم سکته میکنم ولی تو انقدر قشنگ بلدی میپری پاهاتو نیم خیز میکنی تعادلت رو حفظ میکنی میپری پایین تو نفس منی
22 آبان 1398